*لاله عاشق*
و یک روز برای عیادت یکی از دوستانم به بیمارستان رفته بودم زنی را دیدم که جعبه کوچکی در دست داشت و از پله های بیمارستان بالا می رفت و آنقدر غرق در افکارش بود که هیچ چیز و هیچکس را نمیدید...موقع برگشتن از بیمارستان دوباره آن زن را در حیاط بیمارستان دیدم که در کنار مردی که روی ویلچر نشسته بود ایستاده بود یک حس خاص از سر کنجکاوی مرا به سوی او کشاند.همیشه برایم جالب بود بدانم که همسر یک جانباز چگونه باوضعیت شوهرش کنار می آید؟ ادامه مطلب...
برچسب ها :
شهدا ,