پاس و آبشار

گفتم : بازی بدون گل هم بی جاذبه است .  

گفت : زندگی بی گل ، از آن بی جاذبه تر است .

گفتم : ((گل)) زندگی به چیست ؟

گفت : عمر ما یک میدان مسابقه است . فرصتهایی که ما پیدا می کنیم .

 هر کدام مثل یک ((پاس)) است از بی عرضگی ماست اگر نتوانیم گل بزنیم !

گفتم : پس با این حساب ، ما کلی پاس خراب کرده ایم و نتوانسته ایم گلی بزنیم .

 حیف از آن همه پاس های قشنگ و فرصتهای طلایی !

گفت : درست است . هدر دادن عمر، بدترازخراب کردن پاس است. به ما خیلی پاس می دهند،

ولی ما((آبشارزن))  نیستیم و پاس ها را خراب می کنیم . هدر دادن هر نعمت ، خراب کردن یک پاس است .

بگذشت زمان دست به کاری نزدی        برگردن لحظه ها مهاری نزدی ))((

(( صد توپ زدی تمام راکردی اوت            صد پاس گرفته آبشار نزدی ))

گفتم : رفتی تو والیبال !...

گفت : بازی بازی است دیگر، چه فرقی می کند ؟

آن جا گل می زنند ، این جا آبشار . عمده خراب کردن پاسهاست که داریم !

گفتم دنیا واقعا بازیچه است .

گفت : ولی زندگی ، بازی نیست !... اگر هم بازی باشد یک بازی ((جدی)) است !


 






برچسب ها : اجتماعی  ,